بیتفاوتی پسر پس از ناپدید شدن پدر | اسرار یک جنایت تلخ اینگونه فاش شد
تاریخ انتشار: ۲۲ آبان ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۳۹۶۵۷۹
به گزارش همشهری آنلاین، یکم مهر امسال زنی جوان به اداره چهارم پلیس آگاهی تهران رفت و خبر از ناپدید شدن پدر ۶۵ سالهاش داد. وی گفت: پدرم در کار خرید و فروش ملک است و آخرین بار برای انجام یک معامله کاری از خانه بیرون رفت، اما دیگر برنگشت. او و مادرم از هم جدا زندگی میکنند و احتمال میدهم اتفاق شومی برای پدرم رخ داده است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پس از اظهارات این زن، تیمی از کارآگاهان اداره چهارم پلیس آگاهی تهران برای یافتن ردی از مرد ناپدید شده وارد عمل شدند. بررسیهای اولیه حکایت از این داشت که مرد میانسال آخرین بار با پسرش قرار ملاقات داشته تا با هم برای معامله زمین به اطراف تهران بروند. به همین دلیل مأموران سراغ پسر وی رفتند، اما او میگفت که آن روز قرارشان کنسل شده و اطلاعی از سرنوشت پدرش ندارد.
در ادامه مأموران به محل زندگی مرد گمشده رفتند که باغ ویلایی در اطراف تهران بود. آنها در داخل ویلا لکههای خون کشف کردند و احتمال اینکه مرد گمشده به قتل رسیده باشد، قوت یافت. آثار خون نهتنها داخل خانه که روی صندلی ماشین پژوی مرد گمشده که در حیاط باغ ویلا بود نیز به چشم میخورد. با ارسال آثار خون به آزمایشگاه جنایی معلوم شد که لکههای خون متعلق به مرد گمشده بود و دیگر شکی باقی نماند که او قربانی جنایت شده است.
حدود ۲ ماه از این ماجرا میگذشت و در این میان خونسردی و عدمپیگیری پرونده از سوی پسر مرد گمشده موجب شد که خواهرش به او مشکوک شود. با شکایت این زن از برادرش، وی چهارشنبه گذشته بازداشت شد و در بازجوییها به قتل پدرش اعتراف کرد.
وی اعتراف کرد که پدرش را بر سر اختلافاتی که داشتند به قتل رسانده و پس از قتل جسد پدرش را داخل چاه آبی در حیاط باغ انداخته است. با اعتراف وی، مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران به همراه آتشنشانان راهی باغ ویلا شدند و در عملیاتی ۱۲ساعته جسد مقتول را از داخل چاه ۳۰متری بیرون کشیدند و تحویل پزشکی قانونی دادند.
گفتوگو کینه مرگبارمتهم به قتل ۳۵ ساله و متاهل است. او میگوید بهدلیل کینهای که از مدتها قبل از پدرش داشته، دست به این جنایت زده است.
چرا از پدرت کینه به دل داشتی؟
او خیلی مادرم را اذیت کرد و من نمیتوانستم ناراحتی مادرم را ببینم. به همین دلیل، هم کار دست پدرم دادم و هم خودم.
چرا پدر و مادرت جدا از یکدیگر زندگی میکردند؟
پدرم ۶ماهی میشد که با زنی بهصورت موقت ازدواج کرده بود و مادرم بهشدت از این موضوع ناراحت بود. همین اختلاف میان آنها موجب شده بود تا از هم فاصله بگیرند و جدا از یکدیگر زندگی کنند. پدرم دیگر به مادرم اهمیتی نمیداد و این مسئله مرا خیلی ناراحت میکرد. اوایل تصورم این بود که پدرم بهزودی از همسر صیغهای خود جدا شده و نزد مادرم برمیگردد، اما مدتی قبل از جنایت متوجه شدم که آن زن باردار است و پدرم میخواهد او را به عقد دائم خودش در بیاورد و مادرم را طلاق بدهد.
با شنیدن این خبر برای حرف زدن با پدرم نزد او رفتم. میخواستم منصرفش کنم، اما گفتوگوی ما به درگیری منجر شد. آن روز من فقط از مادرم حمایت میکردم و همین باعث شد که پدرم عصبانی شده و به من فحاشی کند. او به من و مادرم بیاحترامی کرد و نمیدانم چه شد که کنترلم را از دست دادم و با ضربات چوب و چاقو او را به قتل رساندم.
با جسد چه کردی؟
ابتدا تصمیم گرفتم جسد را از باغ ویلا بیرون ببرم و در بیابانهای اطراف دفن کنم. حتی به سختی جسد پدرم را در صندلی عقب ماشین خودش قرار دادم و از باغ ویلا خارج شدم اما با دیدن مردم ترسیدم و مجددا به باغ بازگشتم. یک دفعه یاد چاهی افتادم که در باغ بود و جسد را همانجا رها کردم.
چطور توانستی در این مدت نسبت به این ماجرا بیتفاوت باشی؟
در این مدت بهشدت عذاب وجدان داشتم. بهخصوص وقتی نگرانیهای خواهرم را میدیدم. شبها نمیتوانستم بخوابم و مدام تصویر پدرم مقابل چشمانم بود، اما از اینکه حقیقت را بیان کنم وحشت داشتم. میترسیدم خواهرم دیگر مرا نبخشد. حالا که پرده از اسرار جنایت برداشته شده، امیدوارم که خانوادهام مرا ببخشد، حلالم کند و بداند همهچیز در یک لحظه رخ داد و من هرگز نقشه قتل در سر نداشتم. آن روز نتوانستم خشم خودم را کنترل کنم و این اتفاق دردناک رقم خورد.
کد خبر 719576 منبع: روزنامه همشهری برچسبها قتل - قاتل حوادث ایرانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: قتل قاتل حوادث ایران مرد گمشده باغ ویلا
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۳۹۶۵۷۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
قصه عبرت آموز یک دزد!
روزی که اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم و با غرور خاصی نزد دوستانم به آن پک می زدم هیچ گاه باورم نمی شد که روزی برای تامین هزینه های اعتیادم به اموال مردم دستبرد بزنم اما ...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات سارق حرفه ای قطعات و محتویات خودروهای مردم در حاشیه خیابان هاست که با تلاش شبانه روزی نیروهای گشت نامحسوس کلانتری شفای مشهد به چنگ قانون افتاد. او که مدعی بود سرگذشت عبرت آموزی دارد درباره قصه تلخ زندگی خود به مشاور ومددکار اجتماعی کلانتری گفت:پدرم به دلیل ابتلا به بیماری های ریوی و قلبی در سن 40 سالگی از دنیا رفت و این گونه مادرم سرپرستی خانواده را به عهده گرفت.
او جوانی اش را گذاشت و همه سختی ها وتلخکامی ها را به جان خرید تا ما آینده را در خوشبختی تجربه کنیم. خلاصه او با کارگری و خیاطی هر3 خواهرم را به دانشگاه فرستاد و آن ها اکنون ازدواج کرده اند و در ادارات دولتی استخدام شده اند اما من مسیر خلافکاری را در پیش گرفتم و بدبختی هایم را به تماشا نشستم.
آن روزها زمانی که 7 سال بیشتر نداشتم در شهرستان تربت جام به مدرسه رفتم. با آن که چندان علاقه ای به تحصیل نداشتم اما به هر طریقی بود تا مقطع دبیرستان درس خواندم. خلاصه 17 ساله بودم که روزی با ترغیب و تشویق دوستانم،اولین نخ سیگار را لای انگشتانم گرفتم چراکه غرورم اجازه نمی داد در برابر آن ها کم بیاورم به همین دلیل سعی می کردم پک های عمیقی به سیگار بزنم که با تشویق و جلب توجه آن ها روبه رو شوم . در همین شرایط خیلی زود پای بساط شیره و تریاک هم نشستم و دورهمی های لذت بخش دوستانه ام آغاز شد .
چنان در عالم هپروت سیر می کردم که هیچ گاه به ذهنم نمی رسید این لذت های زودگذر فرجامی وحشتناک دارد. آن روزها فقط همین غرورهای جوانی و تعریف و تمجیدهای دیگران را می دیدم و مدام در پارتی ها و شب نشینی ها شرکت می کردم. نصیحت های مادرم نیز فایده ای نداشت چراکه من هم مانند همه معتادان که مصرف تفریحی را شروع می کنند، خودم را فریب می دادم که من مانند دیگران نیستم و هر روزی که اراده کنم دیگر مصرف نمی کنم.
حتی گاهی برای چند روز نزد دوستانم نمی رفتم تا چنین وانمود کنم که من اراده ای قوی دارم و آلوده مواد افیونی نمی شوم. مادرم از رفتارهای من زجر می کشید و گریه می کرد اما من هیچ توجهی به اطرافم نداشتم تا این که بالاخره باورم شد دیگر معتاد شده ام .
چند بار مادرم با سختی های بسیار مرا در مراکز ترک اعتیاد بستری کرد اما فایده ای نداشت تا این که به خودم آمدم و با کمک یکی از دوستانم که مرا راهنمایی می کرد چند سال از چنگ مواد مخدر گریختم و در سن 30 سالگی به توصیه مادرم ازدواج کردم تا شاید مسیر درست زندگی را بیابم اما بعد از ازدواج دوباره دوستان هم بساطی ام به سراغم آمدند و با وسوسه های لذت آنی و تعریف و تمجیدهای آنان از پک های عمیق سیگار و مصرف زیاد مواد مخدر ،باز هم به منجلاب مواد افیونی افتادم ولی این بار شیوه ای خطرناک را در پیش گرفتم و مصرف هروئین را شروع کردم . حالا همسرم زجر می کشید و با اشک هایش تلاش می کرد تا مرا از بیراهه هولناک بازدارد.
چند بار دیگر در مراکز ترک اعتیاد بستری شدم ولی چون در زمینه پوشاک فعالیت داشتم و با افزایش قیمت ها در بازار به وضعیت خوبی رسیده بودم هنوز توان خرید هروئین را داشتم اما دیگر نمی توانستم به خاطر خماری های مواد مخدر صنعتی در محل کارم بمانم به گونه ای که مجبور شدم مغازه ام را تعطیل کنم.
در این شرایط پس انداز هایم نیز به پایان رسید و خانواده ام برای نان شب محتاج شدند. همه دوستانم از من فرار می کردند چراکه دیگر پولی نداشتم مانند گذشته مقدار زیادی شیره و تریاک را پای بساط آن ها بگذارم وباید از هروئین های آنان مصرف می کردم. این گونه بود که با ترس و لرز برای اولین بار از یک خودرو در حاشیه خیابان سرقت کردم و با فروش باتری و ضبط و پخش آن هزینه های یک روز اعتیادم تامین شد ولی می ترسیدم آشنایان و بستگانم مرا درحال سرقت مشاهده کنند و آبروریزی شود این بود که تصمیم گرفتم به مشهد بیایم و سرقت هایم را در این شهر ادامه بدهم .
بارها در مناطق مختلف شهر مشهد به خودروهای شهروندان دستبرد زدم و با فروش اموال سرقتی هزینه های اعتیادم را تامین کردم تا این که شب گذشته هنگام عبور از بولوار ابوطالب چشمم به پرایدی افتاد که به راحتی می توانستم به آن دستبرد بزنم چراکه هیچ گونه امکانات امنیتی و ضد سرقت نداشت اما هنوز مشغول بازکردن در خودرو بودم که ناگهان خودم را در محاصره افسران گشت کلانتری شفا دیدم و آن ها در حالی مرا دستگیر کردند که چندین بسته حاوی هروئین نیز به همراه داشتم . حالا بسیار پشیمانم و می دانم آینده ام را نابود کرده ام اما ای کاش ...
با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد) تحقیقات گسترده افسران کارآزموده دایره تجسس برای ریشه یابی سرقت های دیگر این جوان وارد مرحله جدیدی شد تا شهروندانی که اموال آن ها توسط این سارق جوان به یغما رفته است شناسایی شوند .